این دل نوشته رو به مناسبت ایام اعتکاف تقدیم میکنم به همه دوستان پارسی بلاگ؛
«صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ» (بقره/138) «رنگ و نگارگری خدا! و کیست خوشنگارتر از خدا؟! و ما، او را عبادت کنندهایم.» آری! چه زیبا است به رنگ خدا در آمدن، به خلوت اُنسِ حضرت دوست ره یافتن، بر آستان بندگیش سر به سجده ساییدن، در سایه ی رحمتش آسودن، به ستون توکلش تکیه زدن، در دامن پر مهرش آرمیدن و از غیر بریدن و به او پیوستن! چه زیبا است به دوست داشتنی ترین آفریده های خدا در نزد او اقتدا کردن، بساط خویش در بهترین ایام روزگار به گوشه ی خانه ی خدا افکندن، و در خلوت ذکر او جانِ آلوده به کثافت دنیا را شستشو دادن، و به لطافت عقبی دست یافتن! و اکنون امّا، آمده ایم که خود را به ماهرترین نگارگر عالم بسپاریم تا جان و دلمان را به زیباترین رنگی که می پسندد و حُجج برگزیده ی خود را بدان آراسته، رنگ آمیزی کند. آمده ایم تا همه ی رنگها را به پای بی رنگی بریزیم و اسماعیل تعلقات را در قربانگاه قرب خدا قربانی کنیم. آمده ایم تا جان مرده را به آب حیات احیا کنیم و شوره زارِ دل پژمرده را به بذر ایمان زرافشان سازیم. آمده ایم تا به خانه ی خدا آمدن و با حضرت دوست گپ زدن را بیاموزیم، در آتش محبّت او پلیدی های جان را بزداییم، با خدا بودن را تجربه کنیم، و از بزم پرمهر این بهترین میزبان، توشه ی تقوا برگیریم و دنیا و آخرت و قبر و قیامتمان را به نور آن، منوّر سازیم. آمده ایم که عاشق شویم و بمانیم، رشته ی محبّت دوست بر گردن افکنیم، برای رسیدن به قائم، قیام کنیم و لیاقت با مهدی بودن و به موعود پیوستن را بیابیم. آری! به اعتکاف آمده ایم تا معتکف کوی دوست شویم و از هر چه غیر اوست دست شوییم. و ما، نیامده ایم؛ که او خود آورده، و تمنّای وصال در دل بندهی ناچیز افکنده، و باب رحمت خویش بر عبد روسیاه گشوده؛ که ما کجا؟ و سر سفره ی پادشاه روز جزا نشستن و با خالق آسمانها و زمین هم صحبت شدن کجا؟!! خدایا! به راستی، آیا خویش را میهمان تو می بینم، و در جمع دوستان تسبیحگوی تو می نشینم، و از بوستان محبّت تو گل های محبّت و صفا می چینم؟!! مهربانا! هیچ گاه از نگاه پر مهر تو خالی نبوده ام، و اکنون امّا، خویش را در دریای گسترده ی رحمت و اقیانوس بی انتهای عطوفتت، غرق ِ غرق می بینم، و در برابر این همه بزرگواری و کرامت، چیزی جز عرق شرم بر پیشانی ندارم! معبودا! بودم را در مسیر رضایتت مقرّر کن، و سِیرم را به سوی سرایت میسّر، و پسین فردا، خانه ام را در بهشت، در همسایگی آل الله مستقرّ، و تحفه و دعای مستجابم را ظهور پرنور امام منتظَر قرار ده! آمین.
به استقبال میلاد بریم:
حاجبی، شاعری در تهران بود در قصیده ای درباره ی امام علی (علیه السلام) سرود:
«حاجب، اگر معامله ی حشر با علی است من ضامنم، تو هر چه بخواهی گناه کن»
شب، حضرت علی (علیه السلام) را در خواب دید و قصیده اش را برای حضرت خواند. به اینجا که رسید، از امام احساس ناراحتی کرد. حضرت به او فرمود شعر را عوض کن و چنین بگوی:
«حاجب، اگر معامله ی حشر با علی است شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن»