مردی از جنید بغدادی سؤال کرد :چه کنم تا بتوانم نگاه به نامحرم نکنم؟ گفت: متذکّر باش که پیش از آن که چشم تو به نامحرم بیفتد، چشم دیگری نگران تو است.
شیطنت
گلدان گل را
رفتم ببویم
یکباره دیدم
آمد به سویم
بیچاره گلدان
افتاد آنجا
از خاک پر شد
آن فرش زیبا
مادر که آمد
زد زیر گوشم
آمد به ذهنم
دستش ببوسم
با بوسه ی من
لبخند زد او
زیباترین گل
حالا شده او